روایتی از زندگی حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع) به مناسبت شهادتش
تاریخ انتشار: ۸ اسفند ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۲۱۹۹۵۵
به گزارش جماران؛ محمدصادق درویشی در روزنامه اعتماد نوشت:
50 روز از عملیات سرنوشتساز کربلای 5 میگذشت. ارتش عراق هنوز باور نمیکرد ایران بلافاصله پس از شکست در کربلای4 سراغ مطمئنترین خطوطش یعنی استحکامات دفاعی بصره برود. آتشی که تا آن زمان سابقه نداشت - و بعدها نیز تکرار نشد- بیامان در منطقهای که رزمندگان تصرف کرده و ورق جنگ را برگردانده بودند، فرود میآمد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
امروز با گذشت بیش از سه دهه از پایان جنگ، این آوردگاه تاریخساز برای جامعه ایرانی با نامهای هویتبخش گره خورده و بهطور نمادین با همین نامها خود را معرفی میکند. بیشک حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) یکی از نامهای نمادین، اثرگذار و ماندگار تاریخ پرافتخار جنگ تحمیلی است. با سنجههایی همچون حضور و فرماندهی در تمام عملیاتهای سرنوشتساز، خطشکنی و تعیینکنندگی یگان تحت امر و نبوغ فرماندهی، میتوان از حسین خرازی به عنوان فرمانده تراز جنگ هشتساله نام برد.
حسین خرازی از روزهای آغازین جنگ در جبهه جنوب حضور داشت و تا پایانِ آخرین عملیات تعیینکننده در جنوب یعنی کربلای5 به فرماندهی لشکر امام حسین (ع) پرداخت؛ لشکری که بسیاری از معادلات جنگ را رقم زد. کارنامه حسین خرازی در حدود هفت سال حضور در جبهه، مشحون از عقلانیت، خلاقیت، شجاعت، معنویت و درک فرماندهی صحنه نبرد در عالیترین تراز خود است.
خرد دفاعی ایرانیان، همچون معدنی نهان در تار و پود جامعه ایران و در گذار تاریخ پر فراز و نشیب این کشور وجود داشته است. حسین خرازی نماینده و پرچم سرافراز این ظرفیت عظیم بود که در بزنگاه تجاوزگری و جنونِ صدام، فعلیت یافت. خرازی اگرچه از زمره فرماندهانی بود که بدون طی کردن سلسلهمراتب نظامی و فرماندهی آنچنان توانایی و استعداد نظامی و مدیریتی از خود نشان داد که عملکردش میتواند الگویی برای استخراج راهبری در جهت نیل به خیر و سعادت عمومی در لایههای اجتماعی و مردمی باشد.
این نوشتار که با شهادت حسین در کربلای5 آغاز شد، گام به گام عقب میرود تا ریشههای شکلگیری شخصیت فرماندهی شهید خرازی را مختصرا مورد توجه قرار دهد.
در عملیات کربلای5 حسین خرازی و لشکر 14 امام حسین(ع) توانستند در نبردی 45 روزه قرارگاه سپاه سوم عراق را منهدم و 9 پاتک سنگین دشمن را دفع کنند. یک سال پیشتر؛ یعنی دی ماه 64 عملیات بزرگ والفجر8 که به نام نبرد فاو شناخته میشود، طراحی و اجرا شد. لشکر 14 امام حسین در اکثر عملیاتهای مهم خطشکن و راهگشا بود و اینبار نیز همین انتظار میرفت. اما حسین خرازی، با روند عملیات و عبور پرریسک نیروهای غواص از اروند مخالف بود و اقناع نشد. فرمانده سپاه وقتی از توجیه حسین ناامید شد، از او خواست تا در خطشکنی این عملیات حاضر نباشند. حسین پذیرفت و با نیروهایش به جبهه شمالی رفت و در ارتفاعات کاتو مستقر شد. مدتی بعد به اصرار اطرافیانش که فرماندهان لشکر 14 بودند راضی میشود که برای شناسایی به فاو برود تا ریسک حضور را بسنجد؛ یک عقلگرایی ناب.
بنیلوحی که آن زمان رییس ستاد لشکر بود نقل میکند که مسافت ده کیلومتری را با حسین خرازی (که یک دست نداشت!) در گل و لای و پستی و بلندیهای منطقه و با سختی تمام برای شناسایی طی کردیم و وقتی کارمان تمام شد شهید خرازی به قرارگاه رفت و حضور خود را در عملیات فاو اعلام کرد.
حسین خرازی فقط با یک گروهان در خطشکنی شرکت کرد ولی لشکر امام حسین در عملیات والفجر 8، با همان یک گروهان که به دشواری لابهلای دو لشکر دیگر گنجانده شد، شروعی کرد که در ادامه با اضافه کردن گردانهای دیگر توانست روزگار گارد ریاستجمهوری عراق (نیروی مدافع فاو) را سیاه کند.
با تجربه حضور غواصان لشکر14 در فاو، چند ماه بعد در مهر ماه 65، نیروهای تحت امر حسین خرازی عملیات شگفتانگیز کربلای3 را در آبهای خلیجفارس به عنوان عملیات نیروی دریایی سپاه و با هدف تکمیل والفجر8 و ساقط کردن پایگاههای دریایی دشمن انجام دادند: یک گردان غواص و یک گردان سوار شناور به پشتیبانی قرارگاه نوح به اسکله نفتی العمیه عراق هجوم آوردند و اسکله البکر را نیز زیر آتش خود قرار دادند. عملیات با جزر و مد شدید و امواج سهمگین خلیجفارس همراه بود. پس از سه روز با انهدام اسکله العمیه نیروهای حسین به عقب بازگشتند و حاکمیت ایران بر خلیجفارس اثبات شد. این لشکر زمینی، دست به انجام عملیاتی در دریا زد که نیروی دریایی ارتش پیش از آن نتوانسته بود آن را به انجام رساند.
دو عملیات بدر و خیبر در منطقه هورالهویزه در سالهای 62 و 63 طرحریزی و اجرا شد. عملیاتهایی که برای باز کردن گره جنگ و ورود از هور به خاک عراق انجام شدند، اما عملا به گرههای جنگ افزودند. حسین خرازی با ایرادات و انتقاداتی که به عملیات بدر داشت، به دلیل عدم پیشروی جناح چپ خود (لشکر 5 نصر) و همچنین نبود شناورهای لازم برای عبور از هور، پس از دو کیلومتر پیشروی عقبنشینی کرد؛ بدر با عقبنشینی تمام یگانها به پایان رسید.
در عملیات خیبر، سوم اسفند سال 62 از منطقه پاسگاه زید به قصد استقرار در نشوه وارد خاک عراق شد. حسین خرازی و نیروهایش در این موعد از موانع دشوار میدان مین، سیم خاردار، کانال و... عبور کردند ولی به دلیل عدم الصاق یگانهای دیگر دستور عقبنشینی آمد. سپس به محور شمالی این عملیات رفت و در طلاییه جنگ سختی با دشمن کرد و از دلایل اصلی حفظ جزایر مجنون و استقرار ایران در آنها به عنوان تنها اهداف تامینشده عملیات خیبر شد.
دست حسین خرازی در طلاییه و در حال فرماندهی نیروها مورد اصابت خمپاره قرار میگیرد. در بیمارستان وقتی با پدرش تلفنی حرف میزد، در جواب نگرانی خانواده و برای منصرف کردن آنها برای آمدن به جنوب گفت: «یک خراش سطحی بود، چیزی نیست» اما دستش قطع شده بود! وقتی بعد از این عملیات به اصفهان برگشت ماجرای مجروحیتش را به خانواده گفت: «در خلسهای بین زمین و آسمان بودم، کسی از من پرسید میخواهی بروی یا بمانی؟ انگار کسی به من گفت: حسین بمان.» ماند... و با لشکر سرافراز و خط شکنش، هرجا خطر بود و آتش، ایستاد و جنگید.
حسین خرازی در عملیات محرم یک پله بالاتر از فرماندهی لشکر، فرمانده قرارگاه فتح بود. در والفجر مقدماتی فرماندهی سپاه سوم صاحبالزمان که متشکل از چند لشکر میشد را به عهده داشت. در والفجر2 و در منطقه حاج عمران خوش درخشید و در عملیات والفجر4 در جبهه شمالی و در منطقه مریوان و پنجوین عراق با نیروهایش موفق به تصرف ارتفاعات کانی مانگا شد.
عملیات رمضان در تیر ماه 1361 انجام شد و به دلیل وقفه زمانی پس از فتح خرمشهر با هوشیاری عراق، موانع مهندسی و آبگرفتگی عظیم توسط ارتش عراق همراه شد. حسین خرازی تحت فرمان قرارگاه فتح در محور پایین عملیات به سمت نهر کتیبان و شمال کانال پرورش ماهی یورش برد و با تمام مصائب این عملیات، موفق به انهدام دشمن و پیشروی شد ولی به علت فقدان تضمین خاکریز شرقی و غربی، بنا به دستور عقبنشینی کرد.
اما اوج فرماندهی حسین خرازی و نقطه طلایی کارنامه پربار او در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر است. در این عملیات حسین خرازی به عنوان فرمانده تیپ امام حسین(ع) در کنار یگانهای ادغامی ارتش تحت فرمان قرارگاه فتح بودند. تیپ امام حسین(ع) در این عملیات در گام اول عملیات از رودخانه کارون عبور کرد و به سمت جاده اهواز-خرمشهر پیشروی کرد. با استقرار در جاده به ایجاد استحکامات و جلوگیری از نقل و انتقال نیروهای عراق در آن محور پرداختند. در گام بعدی و برای فشار آوردن بیشتر بر ارتش عراق که از تهدید بصره هراس داشت، به سمت مرز پیشروی کردند. در مرحله چهارم عملیات بیتالمقدس وقتی که تیپ امام حسین به گمرک خرمشهر رسیده بود، حسین هدف را آزادی خرمشهر تعیین کرد. در آن برهه عدهای بر آن باور بودند که میشد تا بصره هم پیشروی کرد؛ حسین خرازی گفت: «مردم منتظر آزادی خرمشهر هستند.» نهایتا پس از چند روز محاصره خرمشهر حسین خرازی و احمد کاظمی اولین فرماندهانی بودند که وارد خرمشهر شدند و بیش از ده هزار نفر از افراد ارتش عراق تسلیم شدند.
حسین خرازی و تیپ امام حسین(ع) از دلایل پیروزی تاریخساز در عملیات فتحالمبین نیز بودند. فتحالمبین در نواحی شوش و دزفول و در غرب رودخانه کرخه اجرا شد. ماموریت حسین خرازی آزادسازی جاده دهلران- دزفول و دشت عباس تا عینخوش بود. در روز اول فروردین سال 61 پس از 15 کیلومتر مانور دشمن را دور زدند و اهداف تصرف شد، ولی جناحین موفق نشدند و حسین و نیروهایش در دشتهای شمال خوزستان و در منطقه موسوم به دالپری محاصره شدند. اوضاع بحرانی بود، پیکی از قرارگاه نامهای دست حسین خرازی داد. گفت: فرمانده گردانها را جمع کنید. دستور از جانب شهید صیاد بود. حسین خرازی نامه را برد بالا و گفت: «از قرارگاه پیام رسیده که عقبنشینی کنیم. [سکوت کرد] ما از سه، چهار طرف با دشمن روبهروییم اما اوضاع اینجا را بهتر میدانیم. اگر رها کنیم عملیات فتحالمبین گره میخورد. من میمانم؛ کسی اگر میخواهد برود.» ایستادند و پس از چند روز مقاومت در محاصره، نیروهای پشتیبان دشمن را عقب زدند، فتحالمبین پیروز و 2400 کیلومتر از خاک ایران آزاد شد.
عملیات طریق القدس با هدف آزادسازی بستان درواقع اولین عملیاتی بود که گروه حسین خرازی و نیروهایش تحت عنوان تیپ امام حسین(ع) شناخته و تشکیل شدند. در این عملیات حسین خرازی از چذابه و مسیر تپههای رملی که راه رفتن و عبور نیروها از آن بسیار دشوار بود، دور زد و در شمال شهر بستان دشمن را محاصره کرد. پس از پیروزی عملیات، استقرار تیپ و تثبیت منطقه، در بهمنماه سال 60، ارتش عراق پاتکی سنگین با 20 تیپ زرهی برای بازپسگیری تنگه چذابه تدارک دید. مقاومت حسین در تنگه چذابه از نقاط عطف فرماندهی او بود: طول و عرض جبهه را بههم میدوخت و نیروها را سامان میداد. زیر آتش سنگین و تیر و ترکش میدوید. اراده خدا این بود که برای پیروزیهای بزرگ حفظ شود. خالد حسین النقیب افسر ارشد عراقی گفته بود در چذابه بیش از 10 تیپشان تار و مار شد.
در عملیات ثامنالائمه، اولین عملیات از سلسلهعملیاتهای آزادسازی مناطق اشغالی فرماندهی جبهه دارخوین به عهده حسین خرازی بود. عراق با نصب دو پل مارد و حفار روی رودخانه کارون، آبادان را محاصره کرده بود که حسین خرازی این دو پل را تصرف کرد و از ستونهای پیروزی در شکست حصر آبادان شد.
حسین خرازی فرماندهی بود که از ابتدا همراه با نیروهای خود و عملیات به عملیات رشد کرد. او و برخی از همراهانش اولین کسانی بودند که در ماههای ابتدایی جنگ نطفه سازمان رزم سپاه در جبهه جنوب را شکل دادند. در دارخوین جوی آبی در نزدیکی کارون را به یک خاکریز تبدیل کردند و این اولین خط دفاعی منطقه بود: خطِ شیر. با همین خط 1750 متر کانال عمیق تا نزدیکی عراقیها حفر کردند. با عملیات فرمانده کل قوا؛ روحالله در 21 خرداد سال 60 در سطحی محدود اما موفق، سه گروهان مدافع لشکر زرهی عراق در شمال منطقه سرپل را در هم شکست، این عملیات روحیهبخش و موثر در ادامه مسیر حسین خرازی و یارانش بود. حسین خرازی و نیروهایی که بعدها شدند لشکر امام حسین(ع) جنگ را گام به گام و با تفکری عمیق و خلاق فهم کردند و بعدها توانستند آثاری عظیم بهجا بگذارند. در سالهای اول جنگ وقتی از یک فرمانده گردان ژاندارمری تقاضای یک قبضه تفنگ 106 کرد، پاسخ شنید: اینجور نمیشود، فرماندهتان را بفرستید. وقتی خودش را معرفی کرد و فرمانده ارتشی او را به اسم میشناخت، بلند شد و حسین را بغل کرد و گفت: تو در این جبهه عزت دادی.
حسین خرازی از بسیاری جهات فرماندهی کمنظیر در دوران دفاع محسوب میشود. کسی که سطح خرد جنگ را به واسطه تجربه نظامی و سربازی که پیش از انقلاب فراگرفته بود، فردای انقلاب یعنی 23 بهمن آمد خودش را به کمیته دفاع شهری اصفهان معرفی کرد و به دلیل آشنایی با تجهیزات دفاعی به عنوان مسوول اسلحه خانه کمیته کارش را آغاز کرد. در عملیات ثامنالائمه خودش به بچههای تخریب میگفت دقیقا کجا را منفجر کنند تا موثر بیفتد و در گرماگرم نبرد در تنگه چذابه خودش به نیروها آرپیجی میرساند و رخ در رخ دشمن میجنگید. همو کسی هم بود که در سطح کلان جنگ طرف مشورت فرماند سپاه بود: «همیشه بعد از جلساتی که با فرماندهان درخصوص طراحی و مانور عملیات تشکیل میدادم، دو نفر را نگه میداشتم و درخصوص تاکتیک آن عملیات با آنها صحبت میکردم: یکی مهدی باکری بود و دیگری، حسین خرازی.» هوش نظامی و فهم استراتژیک حسین پیش از ورود به جبهه جنوب در زمانی که در غرب میجنگید خودش را نشان داد، وقتی که میگفت: اگر کل کردستان عراق را بدهید، نمیخواهم، سلیمانیه عراق ارزش نظامی برای ما ندارد.
حسین خرازی در سال 58 متعاقب ناآرامیهای شمال شرق، با 100 نفر از همراهانش به گنبد و بند ترکمان رفتند. در سال 59 نیز به کردستان رفت و با تشکیل گردان ضربت و نیروی واکنش سریع در آزادی سنندج، پاوه، سقز، بانه و مریوان از دست ضدانقلاب مسلح نقشآفرینی کرد. در واقع گردان ضربت همان حلقه اولیهای بودند که بعدها به دارخوین رفتند و هسته اصلی شکلگیری لشکر امام حسین شدند.
شهرک دارخوین تا آخر جنگ مقر نیروهای لشکر امامحسین ماند. وقتی در نهر جاسم به شهادت رسید و پیکرش را از شلمچه تا دارخوین عقب کشیدند، جایجای جبهه شاهد مردانگی، مقاومت و جسارتهای نظامی او بود و تا رسید به شهرک دارخوین، جنازهاش روی دست هزاران رزمنده لشکری قرار گرفت که با 100 نفر در ابتدا و در همان مکان شروع به جنگ کرده بود و نوحه «وای حسین کشته شد!» به آسمان میرفت. کسی باورش نمیشد آن فرمانده فکور و مهربان از میانشان رفته باشد. همو که با عقلش تدبیر میکرد و با دلش میجنگید. به مسوولان شناسایی و اطلاعات عملیاتش در نبردهای مختلف میگفت من را ببرید خط را ببینم. میگفتند خطر دارد، ما اطلاعات لازم را میدهیم، زیر بار نمیرفت. تا میبردند و خط را خودش میدید و میگفت: قلبم آرام شد (لیطمئن قلبی).
فرماندهای که از اتاق فرماندهان گلف تا نزدیکترین خط به دشمن یا دورافتادهترین نقاط جنگ، صحنه فرماندهی هنرمندانه او بود. یک رزمنده از لشکر ۱۴ امامحسین که ظهر گرمی در جبهه جنوب و در منطقهای کمرفتوآمد مشغول دیدهبانی بود، میگفت: «لبها و گلوم خشک شده بود، دیدم یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. یکی از ماشین پرید پایین. دور بود، درست نمیدیدم. یک چیزهایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین. گالنهای آب بود. بقیهاش هم جیره غذایی بود لابد. گفتم هر کی هستی خدا خیرت بده، مُردیم تو این گرما. برایش دست تکان دادم و سوار شد. یک دست نداشت. آستینش از شیشه ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان میخورد.»
منبع: جماران
کلیدواژه: زلزله ترکیه و سوریه دفاع مقدس حسين خرازی زلزله ترکیه و سوریه لشکر 14 امام حسین تیپ امام حسین ع لشکر امام حسین حسین خرازی فرمانده لشکر حسین خرازی فتح المبین ارتش عراق عقب نشینی جبهه جنوب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jamaran.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جماران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۲۱۹۹۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آیا صدام حسین واقعا «دیوانه خاورمیانه» بود؟
فرارو- روانشناسان مختلفی به تحلیل شخصیت "صدام حسین" دیکتاتور اسبق عراق پرداخته اند. یکی از شناخته شدهترین آنان "جرولد مورتون پست" روانپزشک و تحلیلگر سابق سیا بود که در برخی از منابع از او به عنوان ابداع کننده "روانشناسی سیاسی" نیز یاد شده است.
به گزارش فرارو، او درباره صدام مینویسد: "صدام حسین" رئیس جمهور عراق به عنوان "دیوانه خاورمیانه" توصیف شده است. این تشخیص تحقیرآمیز نه تنها دقیق نیست، بلکه خطرناک است. سپردن صدام به قلمرو جنون میتواند تصمیم گیرندگان را گمراه کند که باور کنند او غیرقابل پیش بینی بود؛ در حالی که در واقع چنین نیست. بررسی سوابق رهبری صدام حسین در عراق در دو دهه گذشته نشان میدهد که او به هیچ وجه غیر منطقی نبوده بلکه تا حد زیادی خطرناک بوده است.
در واقع، بررسی زندگی و حرفه صدام حسین نشان میدهد که او یک مسیر را دنبال کرده است: عقلانی سازی ایدئولوژیک برای یک الگوی مادام العمر. همه اقدامات در صورتی موجه هستند که در خدمت پیشبرد نیازهای صدام حسین و جاهطلبیهای او باشند".
او درباره پیشینه خانوادگی و زندگی شخصی صدام مینویسد: "صدام حسین در سال ۱۹۳۷ در یک خانواده دهقانی فقیر در نزدیکی تکریت در مرکز عراق متولد شد. پدرش قبل از به دنیا آمدن او فوت کرد و طبق سنت آن زمان عمویش با مادرش ازدواج کرد. او در ده سالگی تحت تاثیر سواد پسر عمویش قرار گرفت و آرزوی ادامه تحصیل داشت، اما با مخالفت خانواده اش مواجه شد به همین دلیل نیمه شب خانه را ترک کرد و راهی خانه دائی اش "خیرالله" شد. خیرالله نه تنها نقش پدر را برای صدام ایفا کرد بلکه به مربی سیاسی او نیز تبدیل شد. خیرالله در قیام ۱۹۴۱ عراق علیه بریتانیا مبارزه کرده بود و به دلیل اقدامات ملی گرایانه اش به پنج سال زندان محکوم شده بود. او خاطرات خود و اقوام اش که با مهاجمان خارجی مبارزه کردند و برخی از آنان جان شان را برای ملی گرایی عراقی از دست دادند، برای صدام تعریف میکرد. خیرالله که بعدا فرماندار بغداد شد جهان بینی صدام جوان سال را شکل داد و به او آموخت که باید از بیگانگان نفرت داشته باشد.
در سال ۱۹۸۱ میلادی صدام جزوهای را که توسط خیرالله نوشته شده بود با عنوان "سه گروهی که خدا نباید خلق میکرد: ایرانیان، یهودیان و مگسها" را بازنشر کرد. خیرالله کار آموزش تاریخ عرب و ایدئولوژی ناسیونالیستی حزب بعث به صدام را انجام داد. حزب بعث که در سال ۱۹۴۰ تاسیس شد، در نظر داشت یک ملت جدید عربی ایجاد کند که قدرتهای استعماری و امپریالیستی را شکست داده و به استقلال، وحدت و سوسیالیسم عربی دست یابد. ایدئولوژی بعث همان طور که توسط بنیانگذار فکری آن "میشل عفلق" مفهوم سازی شده بود، بر تاریخ ظلم و تفرقه جهان عرب تمرکز داشت؛ ابتدا به دست عثمانیها، سپس به دست فرمانروایانهای غربی، سپس توسط سلطنتهای تحت سلطه منافع غرب و در نهایت با تاسیس "رژیم صهیونیستی". صدام با الهام از داستانهای حماسی دائی اش در خدمت به ملت عرب از همان روزهای ابتدایی زندگی اش خود را غرق در رویاهای شکوهمندانه میدید.
او خود را به جای بخت النصر پادشاه بابل (۵۸۶ پیش از میلاد مسیح) که بیت المقدس را فتح کرد و "صلاح الدین ایوبی" که سپاه صلیبیون را شکست داد و بیت المقدس را بازپس گرفت، میدید. صدام تا زمانی که همراه دائی اش برای ادامه تحصیلات متوسطه خود به بغداد سفر کرد غرق در تاریخ عرب و ایدئولوژی بعث بود.
مدارس آن زمان که جولانگاه ناسیونالیسم عربی بودند تمایلات سیاسی او را تقویت کردند. در سال ۱۹۵۲ میلادی زمانی که صدام ۱۵ ساله بود "جمال عبدالناصر" کودتای (یا به زعم طرفداران اش انقلاب) افسران آزاد را در مصر رهبری کرد و برای صدام جوان و همتایان اش تبدیل به قهرمان شد. ناصر به عنوان رهبر فعال پان عربیسم به الگویی ایده آل برای صدام تبدیل شد: این که تنها با رویارویی شجاعانه با قدرتهای امپریالیستی میتوان ناسیونالیسم عرب را از قید و بندهای غربی رها کرد. صدام در ۲۰ سالگی با الهام از ناصر به حزب عربی سوسیالیستی بعث در عراق پیوست و به سرعت مقامهای حزب را تحت تاثیر قرار داد.
دو سال بعد در سال ۱۹۵۸ میلادی ژنرال "عبدالکریم قاسم" ظاهرا با تقلید از ناصر کودتایی را در عراق رهبری کرد که منجر به سرنگونی نظام سلطنتی شد. با این وجود، قاسم بر خلاف ناصر راه سوسیالیسم را دنبال نکرد و علیه حزب بعث شورید. در آن زمان صدام ۲۲ ساله به مقر حزب بعث رفت و ماموریت رهبری یک تیم پنج نفره برای ترور قاسم را به عهده گرفت. بنا بر گزارشها این ماموریت به دلیل خطای اساسی در محاسبات صدام شکست خورد، اما فرار صدام به سوریه ابتدا با اسب و سپس با شنا در رودخانه باعث شد او به جایگاهی اسطورهای در تاریخ عراق دست یابد.
صدام در دوران تبعید خود برای تحصیل در رشته حقوق به مصر رفت و به درجات رهبری حزب بعث مصر رسید. او پس از سال ۱۹۶۳ میلادی که قاسم توسط بعثیها برکنار شد به عراق بازگشت. عفلق پدر ایدئولوژیک حزب بعث صدام جوان را تحسین کرد و حزب بعث عراق را بهترین حزب در جهان اعلام کرد و صدام را به عنوان جانشین خود معرفی نمود.
صدام با کمک مخفیانه و حیاتی "عبدالرزاق نایف" رئیس اطلاعات نظامی، کودتای موفقیت آمیزی را در سال ۱۹۶۸ میلادی انجام داد. صدام برای قدردانی از خدمات ارائه شده ظرف دو هفته پس از کودتا ترتیب دستگیری و تبعید نایف را داده بود و متعاقبا دستور قتل او را صادر کرد! این اقدام الگویی بود برای نحوه پاداش دادن صدام به وفاداران به خود! صدام با قتل نایف نشان داد وجدان منعطفی دارد: از دید او تعهدات و وفاداری مربوط به شرایط بود و شرایط تغییر میکرد.
اگر فردی یا ملتی به عنوان یک مانع یا تهدید تلقی شود صرف نظر از اینکه در گذشته چقدر وفادار بوده آن فرد یا ملت با خشونت و بدون نگاه به پیشینه حذف میشود و این عمل با "استثناگرایی انقلابی" توجیه میشود. این رویه صدام بود".
اپورتونیسم (فرصت طلبی) انقلابیپست در ادامه بیان ویژگیهای صدام مینویسد: "صدام قادر به تغییر مسیر خود بود و میتوان عنوان اپورتونیسم (فرصت طلبی) انقلابی را برایش به کار برد. اگر او در مسیرش با مقاومتی اولیه مواجه میشد با اطمینان از صحت قضاوت اش سختتر مبارزه میکرد، اما اگر شرایط نشان میداد که دچار اشتباه محاسباتی شده در آن شرایط او اشتباه اش را تصدیق نمیکرد بلکه تلاش میکرد خود را با موقعیتی پویا تطبیق دهد. برای مثال، میتوان مصداق عملگرایی انقلابی و انعطاف ایدئولوژیک را در مورد رفتار او با دشمن ایرانی اش دید.
او در مارس ۱۹۷۵ میلادی در مقابل حکومت وقت ایران بر سر اروند رود که عراق از آن تحت عنوان شرط العرب یاد میکرد به توافق رسید تا در مقابل شورش کردها سرکوب شود. صدام قراردادی را با شاه وقت ایران امضا کرد که بر اساس آن حاکمیت ایران بر آبراه مورد مناقشه اروند رود را در ازای توقف تامین تسلیحاتی شورش کردها از سوی ایران پذیرفت. او در سال ۱۹۷۳ میلادی اعلام کرد که حزب بعث نماینده همه عراقیها است و کردها نمیتوانند بی طرف باشند و کردها یا کاملا با مردم هستند یا علیه آنان.
در واقع، این یکی از اصول اساسی صدام بود: "کسی که کاملا با من نیست دشمن من است". از این رو کردها به عنوان دشمنان موذی مورد حمایت قدرتهای خارجی به ویژه ایرانیان قلمداد شدند. در سال ۱۹۷۳ اقلیت کرد تحت حمایت شاه ایران شورش کردند. تا سال ۱۹۷۵ میلادی جنگ علیه کردها بسیار پرهزینه شد و تنها در یک سال ۶۰۰۰۰ جان خود را از دست دادند.
صدام با نشان دادن عمل گرایی انقلابی اش علیرغم نفرت مادام العمری که از ایرانیان داشت نشان داد که نیاز فوری سرکوب شورش کردها به طور موقت اولویت او بوده است. با این وجود، کماکان موضوع حاکمیت بر اروند رود ذهن او را مشغول کرده بود تا آن که در سپتامبر ۱۹۸۰ میلادی صدام با مشاهد وضعیت آشفته و غیر منظم پس از پیروزی انقلاب در ایران به خوزستان حمله کرد. یکی از اقدامات او لغو قرارداد ۱۹۷۵ برای تقسیم اروند رود بود. پس از آن ایران پاسخ داد و نیروهای عراقی و شهرهای عراق اسیبهای جدی وارد ساختند. صدام متوجه شد که جنگ نتیجه معکوس به همراه داشته است".
ویژگیهای روانی صدام خودشیفتگی (نارسیسیسم) بدخیماز دیدِ پست، برچسب هایی، چون "دیوانه خاورمیانه" و "مگالومانی" (خود بزرگ بین) به اشتباه به صدام اطلاق شده اند چرا که هیچ گونه شواهدی دال بر ابتلای او به اختلال روانپریشانه وجود ندارد. او مینویسد:"صدام بی فکر و عجولانه اقدام نمیکرد. او تنها پس از بررسی جوانب عاقلانه عمل میکرد و میتوانست بسیار صبور باشد. در واقع، او از زمان به مثابه یک سلاح استفاده میکرد. در حالی که او از نظر روانی با واقعیت در ارتباط بوده اغلب از نظر سیاسی با واقعیت ارتباط نداشته است.
جهان بینی صدام محدود و تحریف شده بود او تجربه اندکی درباره جهان خارج از جهان عرب داشت. تنها تجربه ماندگار او با غیر عربها با مشاوران نظامی شورویایی اش بود. هم چنین، طبق گزارشها او تنها در دو نوبت به خارج از خاورمیانه سفر کرده بود یک سفر کوتاه به پاریس در سال ۱۹۷۶ و یک سفر دیگر به مسکو. علاوه بر این او در محاصره افراد بود که از شهرت وحشیانه صدام رنج میبردند و از ابراز مخالفت با او میترسیدند.
او بیرحمانه تهدیدهایی را که متوجه قدرت اش میشد حذف کرد و انتقاد را معادل عدم وفاداری قلمداد میکرد. در سال ۱۹۷۹ میلادی زمانی که به طور کامل زمام رهبری عراق را به دست گرفت یکی از اولین اقدامات اش اعدام ۲۱ مقام ارشد بود که وفاداری آنان را زیر سوال برد. در اینجا میتوان نمونهای را ذکر کرد: در سال ۱۹۸۲ میلادی زمانی که جنگ با ایران برای عراق بسیار بد پیش رفت صدام خواستار پایان جنگ شد، اما آیتالله خمینی، رهبر وقت جمهوری اسلامی ایران تاکید کردند تا زمانی که صدام از قدرت برکنار نشود صلح برقرار نخواهد شد.
در جلسه کابینه صدام از وزرای خود خواست صراحتا توصیههای خود را ارائه دهند و وزیر بهداشت نیز به صدام پیشنهاد کرد که به طور موقت از سمت خود کناره گیری کند تا پس از برقراری صلح ریاست جمهوری را از سر گیرد. صدام از صراحت لهجه او قدردانی کرد، اما سپس دستور بازداشت اش را صادر کرده بود! همسر آن وزیر تقاضای آزادی شوهرش را مطرح کرد. روز بعد صدام جسد مثله شده شوهر آن زن را در یک کیسه مشکی برایش فرستاد. این موضوع به شدت توجه وزرای دیگر را که مصرانه خواستار باقی ماندن صدام در قدرت بودند به خود جلب کرد. وجود این افراد بله قربان گو در کنار دیدگاه محدود صدام درباره مسائل جهانی او را به سوی اشتباه محاسباتی سوق داد. از دید صدام رویاهای بعث زمانی محقق خواهند شد که ملت عرب زیر نظر یک رهبر قدرتمند متحد شود. در ذهن صدام او برای آن نقش مقدر شده بود".
پست مینویسد: "او محدودیت وجدانیای برای خود قائل نبود. تنها وفاداری صدام به شخص خود بود. هنگامی که مانعی در مسیر انقلابی اش وجود داشته صدام آن را از میان برداشته است. او از هر نیرویی که لازم میدید استفاده میکرد و اگر مصلحت میدانست به افراط در اعمال خشونت از جمله استفاده از سلاحهای کشتار جمعی مبادرت میورزید".
پست اشاره میکند به نظرش صدام علیرغم آن که روان پریش نبود، اما گرایش پارانوئید قویای داشت. او برای تلافی کردن آماده بود و بدون دلیل خود را در محاصره دشمنان میدید. با این وجود، او نقش خود را در ایجاد آن دشمنان نادیده میگرفت و نظریههای توطئه را برای توجیه اقدامات خود مطرح میکرد.
پست میافزاید:"صدام متقاعد شده بود که ایالات متحده، اسرائیل و ایران درصدد حذف او بودند و برای تایید این استدلال، زنجیرهای از نتیجه گیریها را برای متقاعد کردن هواداران اش مطرح میکرد. "لطیف نصیف جاسم" که مسئول تبلیغات و بیانیههای عمومی رژیم بعث بود احتمالا به تقویت روحیه پارانوئیدی صدام کمک کرد و به یک معنا مجری پارانویای او بود.
در این مسیر صدام با سرزنش دشمنان بیرونی حامیان سرکوب شده خود را متحد میکرد. علیرغم آن که صدام کاریزماتیک نبود، اما با رویکردش در قبال فلسطینیان و ضدیت با صهیونیسم تلاش میکرد از خود چهره مردی قدرتمند را به نمایش گذارد. او را خود یکی از رهبران بزرگ تاریخ میدانست و خود را در کنار قهرمانان قرار داده بود در کنار ناصر، کاسترو، تیتو، هوشی مین و مائو تسه دونگ که هر کدام را به خاطر تطبیق سوسیالیسم با محیط خود و مقابله با سلطه بیگانگان تحسین میکرد.
صدام نیز مانند مائو جوانان را تشویق کرد تا در مورد فعالیت ضد انقلابی والدین خود اطلاع رسانی و خبرچینی کنند. همان طور که مقامی خداگونه به مائو نسبت داده شد و تصاویر و مجسمههای غول پیکر او در سرتاسر چین قرار گرفت تصاویر و مجسمههای غول پیکر صدام در عراق نیز فراوان بودند".
پُست درباره علت در قدرت باقی ماندن صدام برای چندین دهه مینویسد: "تصادفی نیست که او در این باره زمانی طولانی مدت رهبر کشورش در منطقهای پرآشوب در جهان باقی مانده است. در حالی که او رویاهای بلندپروازانه و همراه با جلال و شکوه را در سر میپروازند یک تاکتیسین زیرک است که از خود صبوری به خرج میدهد. او که میتواند تهاجم شدید را براساس نیازهای انقلابی توجهی کند همزمان قادر است مسیر را در صورت بروز اشتباه محاسباتی معکوس کند و منتظر باقی میماند تا روزی فرارسد که شرایط برای دستیابی به هدف انقلابی اش فراهم باشد. در واقع، انگیزه او برای قدرت از بین نمیرود بلکه صرفا به تعویق میاقتد. صدام حسین یک ماشین حساب سیاسی ظالم است که برای رسیدن به اهداف هر کاری که لازم باشد انجام میدهد. البته او آرزوی شهادت ندارد و زنده ماندن هدف اش میباشد. اولویت شماره اول او ارائه تصویری از یک عملگرای انقلابی از خود است که آرزوی جنگی را ندارد که در آن عراق به شدت آسیب ببیند و جایگاه اش به عنوان یک رهبر خدشته دار شود".
این گزارش ادامه دارد...
گردآوری و ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه
*فراخود یا سوپرایگو آن جنبه از شخصیت است که دربردارنده تمام آرمانها و استانداردهای اخلاقی و درونی است که ما از پدر و مادر و جامعه کسب میکنیم. سوپرایگو مسئول درونی کردن قواعد فرهنگی است و معمولا توسط اعمال تأثیر والدین صورت میپذیرد.